پنج فصل بحران؛ روایت زندگی در کشوری که هیچ‌وقت آماده نیست

پنج فصل بحران؛ روایت زندگی در کشوری که هیچ‌وقت آماده نیست

16ساعت پیش 23 نمایش

سید محمد حسین موسوی – گاهی برای توصیف وضعیت امروز، نه آمار جواب می‌دهد و نه گزارش‌های رسمی؛ آنچه دقیق‌تر واقعیت را نشان می‌دهد، کنار هم گذاشتن تجربه‌های روزمره مردم است. تجربه‌هایی که آن‌قدر تکرار شده‌اند که دیگر استثنا نیستند و به قاعده تبدیل شده‌اند. این متن تلاشی است برای روایت همین قاعده‌ی تلخ؛ روایتی از زندگی در چرخه‌ای که بحران‌هایش فصلی عوض می‌شوند، اما خود بحران هرگز تمام نمی‌شود. نگاهی است با چاشنی طنز تلخ، نه برای خندیدن، بلکه برای دیدن آنچه آن‌قدر عادی شده که دیگر درباره‌اش حتی سؤال هم نمی‌پرسیم.

این گزارش را می‌شود بدون اغراق «روایت چهارفصلِ یک ناترازی مزمن» نامید؛ روایتی که نشان می‌دهد مشکل ما اصلاً یکی‌دو تا نیست و هر فصل با نسخه‌ی کامل‌تری از بحران از راه می‌رسد. تابستان که می‌شود، گاز هست اما برق نیست و آب هم یا قطع می‌شود یا با اضطرابِ «نکند فردا نباشد» مصرف می‌شود؛ انگار قرار است گرما را نه با کولر، بلکه با تمرین صبر و سازگاری تحمل کنیم. پاییز و زمستان که از راه می‌رسد، بازی عوض می‌شود؛ نه برق هست، نه گاز، و آلودگی هوا هم مثل یک ضمیمه‌ی همیشگی به این بسته اضافه می‌شود. در این میان، مردم کم‌کم یاد می‌گیرند به‌جای مطالبه‌گری، دعا کنند؛ دعا برای باران، دعا برای رفع کم‌آبی، دعا برای این‌که شاید طبیعت کاری بکند که مدیریت سال‌هاست از انجامش عاجز مانده است.

دعاها گاهی مستجاب می‌شود، اما دقیقاً همان‌جایی که طنز تلخ ماجرا خودش را نشان می‌دهد. باران می‌آید، اما نه برای ذخیره، نه برای آینده، بلکه برای شستن خیابان‌ها و بردن همان داشته‌های اندک مردم. سیل می‌آید، خانه‌ها آب می‌گیرد، خودروها در خیابان‌ها و جاده‌ها متوقف می‌شوند و ترافیک‌های سنگین شکل می‌گیرد؛ آبی که می‌توانست نعمت باشد، به‌خاطر نبود آمادگی، تبدیل به بحران می‌شود. این آب‌ها را نه در پاییز می‌توانیم جمع کنیم و نه در زمستان ذخیره؛ چون نه از قبل به فکرش بوده‌ایم و نه ظرفیتش را ساخته‌ایم. سدهایی که لایروبی نشده‌اند و زیرساخت‌هایی که سال‌هاست فقط در گزارش‌ها به‌روز می‌شوند، باعث شده‌اند دوباره همان چرخه تکرار شود: زمستان می‌گذرد، بهار عبور می‌کند و ما باز هم با کم‌آبی وارد تابستان بعدی می‌شویم.

در همین چرخه‌ی فرسایشی، قیمت دلار، سکه، طلا و مایحتاج عمومی هم بی‌وقفه بالا می‌رود؛ بی‌آن‌که واکنش متناسبی دیده شود. نه عذرخواهی روشنی در کار است، نه توضیح قانع‌کننده‌ای، و نه اقدامی که حداقل ثباتی نسبی ایجاد کند تا مردم بدانند زمین زیر پای‌شان هر روز جابه‌جا نمی‌شود. همه‌چیز انگار به حال خود رها شده، با این تفاوت که هزینه‌هایش کاملاً واقعی است و مستقیم روی سفره مردم می‌نشیند. این‌جا دیگر طنز، خنده‌دار نیست؛ تلخ است، چون با زندگی روزمره آدم‌ها گره خورده است.

درست وسط همین وضعیت، هر چهار سال یک‌بار فصل دیگری هم از راه می‌رسد؛ فصلی که منظم‌تر از همه بحران‌ها تکرار می‌شود: فصل انتخابات. انتخابات ریاست‌جمهوری، مجلس و شورای شهر، با همان حرف‌های آشنا، همان وعده‌های آنچنانی و همان انتقادهای تکراری از جناح مقابل. ناگهان همه مشکلات دیده می‌شوند، همه نسخه‌ها آماده است و همه مقصرها مشخص‌اند؛ با این تفاوت که تقریباً همه می‌دانند بود و نبود این افراد، دست‌کم در زندگی واقعی مردم، تفاوت ملموسی ایجاد نمی‌کند. هر گروه، دیگری را مسئول وضع موجود معرفی می‌کند، بی‌آن‌که توضیح بدهد چرا وقتی خودش بر سر کار بوده، این چرخه متوقف نشده است. وعده‌ها بزرگ‌اند، کلمات پرطمطراق‌اند، اما حافظه جمعی مردم آن‌قدر پر از تجربه‌های مشابه است که دیگر حتی انتظار هم ساخته نمی‌شود.

و شاید تلخ‌ترین بخش ماجرا، نه بی‌برقی و بی‌گازی باشد و نه گرانی و سیل؛ بلکه تعجب از خودمان است. از این‌که با وجود دیدن این تکرار فرساینده، با وجود فهمیدن این چرخه معیوب، باز هم مجبوریم زندگی کنیم، ادامه بدهیم، کار کنیم و حتی دوام بیاوریم. زندگی، برخلاف وعده‌ها و برنامه‌ها، تعطیلی‌بردار نیست و مردم نمی‌توانند هر چهار سال یک‌بار ریست شوند. ما مانده‌ایم با تابستان‌های بی‌برق، زمستان‌های بی‌گاز، پاییزهای سیلابی، گرانیِ بی‌پاسخ و انتخاباتی که بیشتر شبیه بازپخش یک نمایش قدیمی است.

در نهایت، پرسشی بی‌صدا اما جدی در ذهن بسیاری شکل می‌گیرد: با این شرایط، اصلاً چرا دولت داریم؟ دولتی که نقشی جدی در بهتر شدن اوضاع ندارد، در بهترین حالت همان کاری را می‌کند که نبودنش هم می‌تواند انجام دهد؛ یعنی نظاره‌گری. تنها تفاوت این‌جاست که اگر نباشد، دیگر خبری از پست‌های آنچنانی، حقوق‌های آنچنانی و هزینه‌های آنچنانی نیست؛ هزینه‌هایی که از جیب مردمی پرداخت می‌شود که هم تابستان بی‌برق‌اند، هم زمستان بی‌گاز، هم پاییز گرفتار سیل و هم تمام سال نگران فردا. این گزارش نه برای اغراق نوشته شده و نه برای سیاه‌نمایی؛ فقط روایت روزمرگی مردمی است که از شدت تکرار بحران‌ها، دیگر حتی تعجب هم نمی‌کنند، اما همچنان ناخواسته و ناگزیر زندگی می‌کنند.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *