مریم مهرزاد
– چند روزی است که نقل خودسوزی و فوت سحر خدایاری نقطه پرفروغ رسانهها شده دختری که برای دیدن بازی تیم محبوبش با لباس مبدل وارد ورزشگاه می شود و پس از شناسایی و بازداشت پیش از آنکه حکمی برای وی صادر شود اقدام به خودسوزی می نماید بنده هم مانند همه مردم ایران به خاطر این حادثه بسیار متاثر شدم اما وقتی که واکنش ها را نسبت به این رویداد دیدم بیشتر از سحر دلم برای ایران و ایرانی سوخت
اول از همه فوتبالیست های داخلی و خارجی هم تیمی ها و تیم رقیب
بعد هنرپیشه هایی که معمولاً در خصوص همه چیز نظر می دهند سیاستمدارانی که منافع خود و هم مسلکان شان این روزها در تهییج جوانان است و جالبتر از همه رضا پهلوی که خبر پرکشیدن سحر را یکی از غم انگیز ترین لحظه های عمر خود توصیف می کند و در آخر نظرات ضد و نقیض خانواده سحر
اما آیا به راستی مرگ سحر این قدر برای خانم ها و آقایان ذکر شده دردناک و تکان دهنده است یا این بار هم مثل همیشه قرار است آبی از این آتش برای دیگران گرم شود
به راستی دغدغه رفتن به ورزشگاه مخصوص کدام قشر است این دغدغه تنها نگرانی دخترانی نیست که نگرانی معیشت ندارند؟ شکمشان سیر است؟ کفش به پا دارند؟ لباس به تن دارند و قرار نیست سر هر برج کرایه خانه پرداخت کنند؟ قرار نیست برای تامین هزینه تحصیل یا درمانشان صبح تا شب به دنبال شغل با شرافتی بگردند ؟
در سرزمین ما زنان و دخترانی هستند که برای امرار معاش هر روز بارها و بارها پشت هزاران در بسته قرار می گیرند مادرانی هستند که به حکم سرپرست خانوار بودن هر روز بارها توهین و توبیخ می شنوند و سکوت می کنند تا یک لقمه نان سر سفره زندگیشان بگذارند
زنان و دخترانی که نگاهشان فراتر از برد و باخت تیم محبوبشان است آنها که اصلاً فرصتی برای محبوب داشتن و محبوب بودن که از ساده ترین نیازهای زنانگی شان است ندارند
آنها که از ابتدایی ترین نیازهایشان فراموش شده و هر روز بارها و بارها می سوزند و خاکستر می شوند و هیچکس شعله های آتشان را نمی بیند اگرچه این شعلهها ندیدنی نیست اما گویا سودی برای کسی ندارد که دربارهاش پست بگذارند به حرف بزنند
قصه سحر دستاویز تازهای برای تحریک احساس جوانان است آن هم آن دسته از جوانانی که دلشوره دیگری جز رفتن به ورزشگاه و آوردن سگ هایشان در محلهای عمومی ندارند به راستی فکر کردهایم چند درصد از زنان سرزمین من برای نرفتن به ورزشگاه اعتراض دارند و چند درصد از زنان این سرزمین به دنبال سرپناهی امن هستند؟ چند درصد آنها به دنبال درمان رایگان؟ تحصیل مناسب و شغل هستند
آتشی که سحر در آن سوخت شعلههای فرهنگ سوخته این مملکت است فرهنگی که در آن برای خودسوزی یک دختر ۳۰ ساله دست میزنند و هورا می کشند تا برای خودشان رای جمع کنند و سحر های دیگری را تحریک می کنند که برای دریافت آنچه حق خود میدانند به هر اقدام تبلیغاتی دست بزنند
خانم ابتکار دستیار ویژه خود در حقوق شهروندی را به ملاقات سحر میفرستد چرا؟
و پروانه سلحشوری خود را در سوختن سحر مقصر می داند
بله خانم سلحشوری شما مسئولید شما مقصرید چون سحر با داشتن دو لیسانس بیکار بود شما مسئولید چون هم مسلکان تان جوانان را به حرکت در پشت سلبریتی ها تشویق کرده اند سلبریتی هایی که پول میگیرند تبلیغ میکنند و فرزندانی که ندانسته از آنها حمایت می کنند.
در آخر شاید بتوان گفت اگرچه دغدعه استادیوم رفتن و حتی مرگ سحر مشکل تعدادی انگشت شمار از دختران ایران است اما پرچمی است برای خیلی از کسانی که قصد دارند در سایه آن منافع خود را در آستانه انتخابات تامین کنند.